ابن یقطین ، علی بن یقطین ، 124 - 182ق امام موسی کاظم علیه السلام شیعیان نامه نگاری
او را احترام كردى ؟ يك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى اين مسندى كه
ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست . گفتم آيا به اين حرف اعتقاد دارى ؟ گفت :
اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى ؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقيم
؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه
را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .
قضيه گذشت . هارون صله مى داد , پولهاى گزاف مى فرستاد به خانه اين و آن ,
از پنج
هزار دينار زر سرخ , چهار هزار دينار زر سرخ و غيره . ما گفتيم لابد پولى كه براى
اين مرد
كه اينقدر برايش احترام قائل است مى فرستد خيلى زياد خواهد بود . كمترين پول
را براى او فرستاد : دويست دينار . باز من رفتم سؤال كردم , گفت :
مگر نمى دانى اينها رقيب ما هستند . سياست ايجاب مى كند كه اينها هميشه
تنگدست
باشند و پول نداشته باشند زيرا اگر زمانى امكانات اقتصاديشان زياد شود , يك
وقت ممكن است كه صد هزار شمشير عليه پدر تو قيام كند .
نفوذ معنوى امام
از اينجا شما بفهميد كه نفوذ معنوى ائمه شيعه چقدر بوده است . آنها نه شمشير
داشتند و نه تبليغات , ولى دلها را داشتند . در ميان نزديكترين افراد دستگاه
هارون
, شيعيان وجود داشتند . حق و حقيقت خودش يك جاذبه اى دارد كه نمى شود از آن
غافل
شد . امشب در روزنامه ها خوانديد كه ملك حسين گفت من فهميدم كه حتى راننده
ام با چريكها است , آشپزم هم از آنهاست على بن يقطين
وزير هارون است , شخص دوم مملكت است , ولى شيعه است , اما در حال استتار ,
و خدمت مى كند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم
گزارشهايى دادند , ولى موسى بن جعفر با آن روشن بينى هاى خاص امامت زودتر درك
كرد و دستورهايى به او داد كه وى اجرا كرد و مصون ماند . در ميان افرادى كه
در دستگاه
هارون بودند , اشخاصى بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشت
ولى هيچگاه جرأت نمى كردند با امام تماس بگيرند .
يكى از ايرانيهايى كه شيعه و اهل اهواز بوده است مى گويد كه من مشمول
ماليتهاى
خيلى سنگين شدم كه براى من نوشته بودند و اگر مى خواستم اين مالياتهايى را كه
اينها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا والى اهواز
معزول شد و والى ديگرى آمد و من هم خيلى نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر
مالياتى از من
ماليات مطالبه كند , از زندگى سقوط مى كنم . ولى بعضى دوستان به من گفتند : اين
باطنا شيعه است , تو هم كه شيعه هستى . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم
من شيعه هستم , چون باور نكردم . گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسى
بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند
او شيعه
است از ايشان توصيه اى بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اى نوشت كه سه
چهار جمله بيشتر نبود , سه چهار جمله آمرانه , اما از نوع آمرانه هايى كه امامى
به تابع خود مى نويسد , راجع به اينكه (( قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن
در نزد خدا چنين است و السلام )) . نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز
فهميدم كه اين نامه را بايد خيلى محرمانه به او بدهم . يك شب رفتم در خانه اش
, دربان آمد , گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه اى
براى
تو دارد . ديدم خودش آمد وسلام و عليك كرد و گفت : چه مى گوييد ؟ گفتم من
از طرف
امام موسى بن جعفر آمده ام و نامه اى دارم . نامه را از من گرفت , شناخت , نامه
را بوسيد , بعد صورت مرا بوسيد , چشمهاى مرا بوسيد , مرا فورا بر در منزل ,
مثل
يك بچه در جلوى من نشست , گفت تو خدمت امام بودى ؟ ! گفتم : بله . تو
با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردى ؟ ! گفتم بله . گرفتاريت چيست ؟ گفت
م يكچنين ماليات سنگينى براى من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم
. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند , و چون آقا نوشته بود ((
هر كس كه يك مؤمنى را مسرور كند , چنين و چنان )) گفت اجازه مى دهيد من خدمت
ديگرى هم
به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارائى دارم , امشب با تو نصف
كنم
, آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى كنم , آنچه هم كه جنس است قيمت مى كنم ,
نصفش
را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يك سفرى وقتى رفتم جريان
را به امام عرض كردم , امام تبسمى كرد و خوشحال شد .
هارون از چه مى ترسيد ؟ از جاذبه حقيقت مى ترسيد ((
كونوا دعاة للناس بغير السنتكم
)) ( 1 ) تبليغ كه همه اش زبان نيست , تبليغ زبان اثرش بسيار كم است , تبليغ
, تبليغ عمل است . آنكسى كه با موسى بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد
طاهرينش روبرو
1 . اصول كافى , باب صدق و باب ورع .